بچه مهندس یک زن که بسیار مضطرب بود به یک پرورشگاه رفت. در حالی که صدای اغتشاش و ناآرامی شنیده می شد. او با تلاش زیاد خودش را به پرورشگاهی میرساند که تعریفش را شنیده بود. در همان حال مردی از پرورشگاه بیرون میآید و زن بچه را با اصرار و التماس زیاد به او میسپارد. البته فقط و فقط کودکش را به امانت آنجا میگذارد و قول میدهد چند روز بعد بچه را با خود ببرد. این داستان در فصلهای بعدی ادامه پیدا کرد …