ازسرنوشت - قسمت2 :هاشم بعد از روبهرو شدن با نغمه به تراس شرکت میرن تا با همدیگه صحبت کنن هاشم ازش میپرسه که چطور تونستی بذاری بری؟ من هنوز که هنوزه نتونستم تورو فراموش کنم! نغمه در حالی که بغض گلویش را گرفته بهش میگه فکر می کنی واسه من خیلی آسون بود؟ ولی هر جور که شده باهاش کنار اومدم، هاشم ازش میخواد تا او را ببخشه و بهش یه فرصت دیگه بده نغمه میگه....
ازسرنوشت - قسمت3 :هاشم شروع میکنه به کنده کاری روی چوب. بعد از چند دقیقه آرزو میگه هاشم کجا رفت؟ چرا پس نمیاد سهراب میگه باز دوباره حتما یه جایی نشسته داره غصه میخوره و به طرف زیر زمین میره که میبینه با یه چاقو به جون یه تیکه چوب افتاده. ازش میپرسه که داری چیکار می کنی؟ هاشم میگه دارم تمام خشم و عصبانیتمو رو این چوب خالی می کنم تا ....
ازسرنوشت - قسمت4 : هاشم با شرمندگی آقا خندان را در آغوش میگیرد و میگه شرمنده ام حالم خیلی بد بود. سپس وقتی میبینه آنجا تعمیرات دارن آستینش را بالا میزنه تا بهشون کمک کنه اما یاد زخم روی دستش می افتاد و به سرعت او را می پوشاند اما از چشمان آقا خندان دور نمی مونه. او از هاشم سراغ...
ازسرنوشت - قسمت9 : جلسه سهراب و هاشم با عباس و خانم هرسینی برگزار میشه. اونجا در برای مواردی جنس و مارک چیزهایی که باید تهیه کنند به توافق میرسند. خانم هرسینی بهشون میگه موتوری که اطلاع دادین لازم که واسه پروژه لازمه من پیدا کردم و عکس را به آنها نشون میده. عباس با دیدن اون موتور جا میخوره و ...
ازسرنوشت - قسمت15 : سهراب و هاشم به همراه آرام و عباس به همان شرکتی میروند که قرار گذاشته بودند. وقتی به آنجا می رسند مدیرعاملش آقای فرزام با خوشرویی با آنها رفتار میکنه و میگه به وجد آمدم وقتی دیدم یه تیم جوان و تازه وارد همچین چیزی را توانستند بسازند، هاشم بهش می گه والا ما هم شوکه شدیم وقتی دیدیم ...
ازسرنوشت - قسمت18 : منصور با مینو به سمت بهشت زهرا میرن. مینو ازش میپرسه چرا اومدیم اینجا؟ منصور بهش میگه وقتی بچه بودیم بازی مورد علاقه من و شاهین تیله بازی بود بابای من از تیله بازی خوشش نمی اومد به خاطر همین تیله های منو شاهین می گرفت و با خودش میبرد و فردا صبح که می خواستیم دوباره....
ازسرنوشت - قسمت19 : هاشم شبانه پولی که برای عمل آرزو سهراب نیاز داشت را از کسی قرض می کنه و بهش میده. سهراب ازش میپرسه این پول از کجا اومد؟ من باید به کی تحویل بدم؟ از کجا آوردی؟ هاشم میگه تو به اون چیکار داری طرف حساب تو منم هر وقت که زمانش شد بهت میگم که پس بدی. فردای آن روز سهراب تو کارگاه...
ازسرنوشت - قسمت21 : منصور سهراب را با صدای بلند صدا میزنه تا پیشش بره سهراب با شنیدن صدای پدرش به طبقه پایین میره. منصور ازش میپرسه تو چطور تونستی به دشمن پدرت جا بدی؟ مگه من نگفتم با خواهرت حرف بزن تا سر عقل بیاد اومدی به پسر دشمن بابات جا دادی؟ منصور با عصبانیت به سمت شاهین میره و بهش میگه...
ازسرنوشت - قسمت22 : عباس به سهراب میگه تا یه جلسه ترتیب بده. وقتی همه جمع میشن بهشون میگه الان یکی از دوستام باهام تماس گرفت و گفت فقط یه شرکته که موفق شده اون دستگاه ام آر آی را بسازد و هیچ شرکت دیگه ای وجود نداره که ساخته باشه! آنها به مهندس فرزام شک میکنند و به طرف شرکتش میرن. وقتی به آنجا می رسند...
ازسرنوشت - قسمت23 : هاشم درون انبار به دنبال جنس های خودشان میگرده و بالاخره اونارو پیدا میکنه. نگهبان از سهراب میخواد تا از اونجا بره. بعد از تخلیه بارها و رفتن ماشین ها از اونجا سهراب به هاشم زنگ میزنه و میگه کجا موندی؟ چرا نیومدی؟ هاشم میگه به مشکل خوردیم در انبار را بستن و....
ازسرنوشت - قسمت24 : سهراب و هاشم به همراه عباس پیش دکتر یاوری و آقای ساریخانی می روند تا با هم دیگه قطعاتی که ساخته اند را روی دستگاه ام آر آی تست کنن. دکتر یاوری ازشون میخواد تا یه نفر داوطلب بشه و به داخل دستگاه ام آر آی بره. هاشم سریع موافقتش را اعلام میکنه تا به داخل ام آر آی بره اما....
ازسرنوشت - قسمت30 : هاشم و سهراب تا آخر وقت دوربین مدار بسته کارگاه را نگاه می کنند. آرزو به سهراب زنگ میزنه و ازش میخواد تا به خانه بیاد. آنها هارد را برمی دارند و به خانه میرن و ادامه تجسسشونو تو خونه انجام میدن. فردای آن روز سهراب هاشم را که خوابش برده بیدار میکنه و میگه بیا یه چیزی پیدا کردم قشنگ مشخصه که یه نفر داره دستگاه را ...
ازسرنوشت - قسمت31 : هاشم با دیدن احضاریه دادگاه از طرف نغمه حسابی حالش بد میشه و یه گوشه ای میشینه و تو لاک خودش میره. سهراب میره پیشش تا او را دلداری بده و حالشو بهتر کنه. هاشم بهش میگه داشتم فکر میکردم که من این بلا را سر نغمه آوردم وگرنه نغمه همچین کارهایی بلد نبود آدمی نبود که ...
ازسرنوشت - قسمت33 : منصور و مینا به همراه هاشم و سهراب به سمت کلانتری میرن تو مسیر منصور به مینا میگه من نمیدونم باید چیکار کنم که داداش تو را اعدام کنند! تا وقتی که زندان نبود خودش مثل زالو افتاده بود تو زندگی ما الان که تو زندانه پسرشو فرستاده تا زندگیمو نابود کنه و از اونجایی که...
ازسرنوشت - قسمت34 : دهشت رفته فلافل خریده و وقتی پیش هاشم میره بهش میگه بیا که فلافل از دهن میافته هاشم که تو کمدش یورو پیدا کرده بهش میگه شما چرا فلافل میخورین؟ شما که نباید از این چیزا بخورین! گوشتی، شیشلیکی از اینا باید بخورین! دهشت که نمیفهمه چی میگه ازش میپرسه منظورش چیه؟ هاشم با عصبانیت ازش میپرسه...
ازسرنوشت - قسمت37 : مینو وقتی از خواب بیدار میشه یهو میبینه که تمام وسایل هایشان وسط باغ ریخته شده. او با ترس شاهین را بیدار میکنه و شاهین که باغ رو میگرده مینو یک نامه پیدا میکندکه در آن نوشته که تمام پول هایشان را برداشته و مقداری پول گذاشته تا بتوانند برگردند تهران مینو می گوید که ...
ازسرنوشت - قسمت39 : رضا دهشت را صدا میزنه تا پیششون بره. عباس ازش میپرسه که قطعه ها و پیچ و مهره ها کجان؟ او میگه من از کجا بدونم؟ از خود هاشم بپرسین سپس ازش میخوان تا بره هاشم را صدا کنه دهشت میگه منو با هاشم در نندازین! الان خوابه از خواب بیدار بشه خیلی عصبانی میشه. عباس با کلافگی میگه وقتی هنوز ...
ازسرنوشت - قسمت40 : منصور به همراه مینا به زندان میرن. منصور به ملاقات شاهرخ میره و وقتی برمیگرده مینا بهش میگه چیشده؟ منصور میگه شاید باورت نشه چیزیو که میخوام بگم ولی رضایت داد. مینا با تعجب میگه یعنی چی؟ رضایت داد؟ منصور میگه آره بهم گفت از کارهایی که شاهین میکرده خبر نداشته و سرخود انجام داده ولی ...
ازسرنوشت - قسمت44 : اورژانس مینو را به بیمارستان منتقل میکند و میبرنش برای شست و شوی معده. کارگرهای کارگاه الیاسی پنهانی وارد کارگاه میشن. عباس بهشون میگه ایندفعه کارمون راحتتره چون یکبار این راهو رفتیم دوباره داریم میریم زودتر خط تولید راه میوفته بهتون قول میدم. مهندس فرزام به بیمارستان های سطح شهر میره و عکس های....
ازسرنوشت - قسمت45 : مینو وقتی به بهشت زهرا میره با دیدن هستی در آغوش او شروع به گریه کردن میکند. هستی او را آرام میکنه سپس بهش میگه من اصلا خبر نداشتم که شاهین اومده اینجا. مینو بهش میگه ولی شاهین بهم گفته بود که شما موتورشو فروختین و پول واسش فرستادین که با اون پول بلیط بگیره و با هم ...
ازسرنوشت - قسمت49 : آقا خندان جلوی در کلانتری با مهتاب صحبت میکنه و از خاطرات دوران کودکیش بهش میگه سپس بهش میگه که کار خیلی بزرگ کردی که تونستی نادر را راضی کنی تا بیاد اعتراف کنه، شما کاری کردین که وجدانش هم نتونست کاری بکنه! مهتاب میگه امیدوارم برای سهراب خیر داشته باشه واسه من که هیچ خیری نداشت و به...
ازسرنوشت - قسمت50 : بعد از تماس فرزام با رئیسش، حامد دستیار فرزام وارد اتاق میشه. فرزام بهش میگه اینا فکر می کنن ما مهره سوخته ایم و با تهدید و اینا می توانند ما را از پا در بیارن. خودشون با این عظمتی که توپ نمیتونه تکونشون بده اومدن خودشونو پشت ما قایم کردن! نمیدونن با دهان باز کردن ما جامون عوض میشه و میتونیم خودمونو از ...
ازسرنوشت - فصل3 - قسمت5 : نغمه و هاشم بعد از کارگاه به بام میرن تا باهم پیاده روی کنند و صحبت کنند، وقتی به بالا میرسند از آنجا به کل تهران نگاه میکنند و هاشم به نغمه میگه کجا دوست داری خانه بگیریم که نغمه اول یک جایی را نشان میدهد و میگه اونجا نزدیک خانه خاله پوری هاشم بهش چپ چپ نگاه میکنه که...
ازسرنوشت - فصل3 - قسمت7 : سهراب وقتی به خانه برمی گردد موبایلش را روی میز پرتاب میکند و هاشم دلیل عصبانیتش را می پرسد که سهراب بهش میگه از این به بعد اگه یکبار دیگه اسم آرزو آوردم یا خواستم برم سمتش بزنم تو دهنم نزار برم اگه اینکارو نکنی دیگه نه من نه تو که هاشم دلیلشو میپرسه که سهراب میگه ...
ازسرنوشت - فصل3 - قسمت9 : مراسم عروسی هاشم و نغمه میرسد، سهراب به آرایشگاه میره دنبال هاشم و از انجا پیش فیلمبردار میروند تا هاشم بره نغمه را از آرایشگاه بردارد و باهم به عمارت میروند. خطبه عقد دائم انها خوانده می شود و مهمان های عروسی کم کم به مجلس میایند، سهراب به آرزو زنگ میزند و ....
ازسرنوشت - فصل3 - قسمت10 : سهراب به کارخانه ساکت میرود و میبیند که دم در کارخانه کلی طلبکار جمع شده به خاطر همین از ماشین دیگه پیاده نمیشه و به سمت خانه میره. وقتی به خانه میرسه برای ساکت پیام میفرستد که به کمکتان احتیاج داریم، هاشم را وسط مراسم ازدواجش دستگیر کردن تو بارها ...
ازسرنوشت - فصل3 - قسمت17 : نگهدار تهدیدش میکنه میگه میخوای زنده بمونی یا نه که هاشم سر تکون میده بهش میگه این چاقویی که خوردی جاشو من گفتم اگه یکبار دیگه با اون فیلم کذائی که داری تهدیدی کنی یا در آینده به کسی نشون بدی دیگه این چاقو میخوره به قلبت نه فقط خودت بلکه زنت هم باهات میاد اون دنیا و ....
ازسرنوشت - فصل3 - قسمت18 : منصور که تو زندان به خاطر حرفهای شاهرخ دچار حمله قلبی میشه به بیمارستان منتقل میشه، به خانواده اش خبر میدهند ولی به کادر درمان میگه نزارن اونا بیان نمیخواد ببینتشون و به وکیلش میگه تا سهراب نبینم عمل نمیکنم. وکیلش به سهراب زنگ میزنه تا بگه میخواد آقای افشار ببینتت اما...
ازسرنوشت - فصل3 - قسمت19 : سهراب آدرس خونشو به مینو میده، وقتی مینو میاد خونه سهراب به ورم سرش اشاره میکنه که سهراب میگه فکر کنم واسه سگکه کیفته که مینو میگه توقع نداری ازت عذرخواهی کنم که؟ خط قرمز من خانوادمه، باعث شدی پدرم ناراحت بشه. مینو سهراب را میخواد متقاعد کنه که پدرش آدم خوبیه ولی....
ازسرنوشت - فصل3 - قسمت20 : بازاریاب هاشم و سهراب یک قرارداد میبندد و وقتی به کارگاه میاد و خبرشو میده همگی خوشحال میشن و هاشم با بچه ها عکس سلفی میگیره. خاله پوری همه کارتونها و وسایل نغمه را از زیرزمین و اتاقش جمع میکند تا هرچی میخواد برداره هرچی نمیخواد بریزه دور. نغمه به اتاقش میره تا یکسری کتاب هایش را برداره که میبینه یه بسته....
ازسرنوشت - فصل3 - قسمت21 : سهراب با نغمه قرار میگذارد و بهش میگه که کلیدهای کارگاه و به هاشم پس دادم و گفتم دیگه نمیخوام ببینمش، نغمه میگه موندم به خانواده ام چی بگم و به سهراب میگه شمارمو عوض میخوام بکنم بهت زنگ میزنم نزار خون داداشم پای مال بشه و میره سهراب میگه...
ازسرنوشت - فصل3 - قسمت23 : سهراب با نغمه تلفنی حرف میزنه و میگه هنوز نتونستم هاشم پیدا کنم، نغمه هم میگه منم هرچی میگیرم میگه خاموشه حتی واسش پیام هم فرستادم که کار واجب دارم باهات بهم زنگ بزن، سهراب تلاش میکنه که از هاشم دفاع کنه میگه شاید اصلا جوری که ما فکر میکنیم نباشه که نغمه میگه ...
ازسرنوشت - فصل3 - قسمت24: هاشم به بنگاه میره و به توافق میرسن و خانه را میفروشد. سهراب در حال برگشت به خانه هاشم، تلفنی با آرزو صحبت میکند و آرزو بهش میگه تو باید بری پیش پلیس و ماجرارو بسپاری دست اونا سهراب میگه نمیتونم هاشم لو بدم هاشم بخشی از وجودمه، وقتی به خانه میرسد میبیند که....