
در یک صبح بهاری، «بوگ» از خواب زمستانی بیدار می شود و برای گشت و گذار به سراغ دوستش «الیوت» می رود. اما الیوت بعد از ازدواج و داشتن سه فرزند وقت بیرون رفتن با بوگ را ندارد. بوگ در نهایت ناامید می شود چرا که همه دوست دارند که وقت خود را با خانواده اشان صرف کنند. او تصمیم به یک سفر دور و دراز برود.